نویسنده: کیمبرلی بروبیکر بزدلی
دختری معلول به اسم آدا را در جریان جنگ جهانی دوم روایت میکند. آدا با برادرش جیمی و مادری که از داشتن دختر معلولش سرخورده و شرمنده است زندگی میکند. مادر آدا او را به خاطر معلولیت پایش در خانه حبس کرده و اجازه بیرون رفتن و ظاهر شدن در انظار عمومی را به او نمیدهد. رفتار مادر هم با آدا بسیار خشن است. او دوست ندارد کسی فرزند معلولش را ببیند چون باعث سرشکستگیاش میشود. اما شروع جنگ دوم جهانی و همزمان با آن تلاشهای آدا برای راهرفتن، زندگی او را متحول میکند. آدا از جنگ خانه رها میشود به دامان جن
نویسنده: کریستین ماهنی
کتاب زندگی به سبک آنی، مجموعهی بینظیری است که اندیشهها و خاطرات یک دختر باهوش و بازیگوش را برایتان روایت میکند. به کمک قلم روان و شیوای کریستین ماهنی با آنی کنجکاو و پرهیاهو آشنا میشوید که رازهای جالبی را با شما در میان میگذارد.
نویسنده: شینسوکه یوشی تکه
در این صفحات، خوانندگان کتابهایی را که روی درختان رشد میکنند، کتابهایی که برای خواندن همزمان توسط دو (یا چند نفر) طراحی شدهاند، کتابهایی که فقط در نور ماه میتوانند بخوانند، کتابخانهای زیر آب، اردوگاهی برای کتابفروشان کاریزماتیک را کشف خواهند کرد.
نویسنده: مایکل بی.کاپلان
بتی خرگوشه همه چیز می خواد
نویسنده: اما چیچستر کلارک
حالا نشانت می دهم کانگوروی آبی
نویسنده: مایکل بی. کاپلان
بتی خرگوشه کیک شکلاتی دوست داره
نویسنده: سایمن فیلیپ
به همراه داشتن کلاه ضروری است
نویسنده: اما چیچستر کلارک
نویسنده: دیو پتی
من نمی خواهم قورباغه باشم
نویسنده: جنیفر برن
سار کوچولو نمی تواند پرواز کند
نویسنده: مو ویلمس
فیلی و فیگی تصمیم می گیرند همدیگر را غافلگیر کنند، اما نمی دانند چه جوری باید این کار را بکنند؟
نویسنده: سوسن طاقدیس
شیر کوچولو در باغ وحش به دنیا آمده بود. پشت میله های قفسی آهنی که از اول تا آخر آن فقط یازده قدم بود. یک روز نگهبان باغ وحش یادش رفت در ققفس را ببندد و آن وقت ...
نویسنده: مکس لوکیدو
مراسم بزرگداشت روز سازنده بهترین ها را در دهکده ی ومی کی ها پدید آورده است... بهترین کیک، بهترین سبد گل و بهترین موسیقی... اما وقتی اشتباه پانچلو مراسم روز جشن را خراب می کند، اهالی دهکده ومی کی ها به شگفت انگیزترین هدیه ای که می تواند وجود داشته باشد پی می برند...
نویسنده: مکس لوکیدو
یک روز صبح، وقتی آدم چوبی ها هدیه های جدیدی دریافت کردند. خیلی هیجان زده شدند! هر هدیه، مناسب شخص دریافت کننده و کاملا هماهنگ با او بود...
نویسنده: مکس لوکیدو
ورود آدم چوبی مشهور، شهر آدم چوبی های ومی کی را به کلی تغییر داده بود. به ویژه پانچلو خیلی تحت فشار بود. اما ایلای، سازنده آدم چوبی ها، به پانچلو کمک کرد تا متوجه شود که حتما نباید از چوب جنگلی خاصی ساخته شده باشد تا مفید و بی نظیر باشد.
نویسنده: تهمینه حدادی
این کتاب یک کتاب تصویری است. هیچ توضیحی نمی شود درباره اش داد. توضیح ما داستان را خراب می کند. باید خودتان بخوانید تا ببینید قشنگ ترین لباس دنیا چه لباسی است!
نویسنده: لارانامرآف
اگر به یک موش شیرینی بدهی...
نویسنده: مکس لوکیدو
جمع آوری جعبه و توپ در شهر مد شده بود! همه اهالی دهکده ومی کی ها مشغول جمع کردن جعبه و توپ بودند؛ همه به جز پانچلو...
نویسنده: داگلاس وود
پدربزرگ همچنان که با نوه اش در جنگل قدم می زند، می گوید: «راه های زیادی برای دعا کردن وجود دارد. درختان سر به آسمان می سایند، نهرها و رودخانه ها جریان دارند و شادند و پرندگان آواز می خوانند. همه موجودات این دنیا به شیوه خود دعا می کنند.» سپس یک روز پدربزرگ از دنیا می رود...
نویسنده: آنیتا کانا
داستان ها و افسانه های مردم ژاپن
نویسنده: زکریا بن هیتام
داستان ها و افسانه های مردم مالزی
نویسنده: جگموهن چوپرا
داستان ها و افسانه های مردم ایتالیا
نویسنده: کریس اسمیت
در شهر اورشلیم دو برادر در برابر پادشاه حکیم، سلیمان، درباره ارث زمین پدریشان با یکدیگر جر وبحث می کنند. پادشاه آن ها را به سکوت فرامی خواند و داستانی را برایشان می گوید از دو برادر ...
نویسنده: هانس کریستیان آندرسن
بلبل، داستان دلنوازی است که سال ها پیش در سرزمین چین روی داد. قلمرو امپراتوری چین شهرت بسیار داشت. مسافران و جهانگردان برای دیدن زیبایی های قصر و باغ ها و جنگل های آن به آنجا سفر می کردند. اما بزرگترین شگفتی ها را در بلبل امپراتور می یافتند. اما امپراتور خود از وجود بلبل بی خبر بود ...
نویسنده: براندا ویلیامز
لین یی چیزی غیر از فانوس خرگوشی قرمز برای جشن ماه نمی خواهد. اما می داند که اول باید چیزهایی را که مادرش برای او فهرست کرده بود را از بازار بخرد...
نویسنده: اریک ای کیمل
غول گرشن، داستان مردی است که گاه اشتباهاتی می کند اما برخلاف بیشتر مردم هیچ وقت پشیمان نمی شود و از کسی عذرخواهی نمی کند، چرا باید عذر بخواهد؟
نویسنده: کلر ژوبرت
وقتی فیل کوچولوی داستان ما وارد جنگل شد، همه از او ترسیدند، اما چیزی نگذشت که همه حیوانات جنگل تصمیم گرفتند با او دوست شوند. اینجا بود که کوچولو باید بهترین دوست خود را از میان آن ها انتخاب می کرد...
نویسنده: کلر ژوبرت
خرس کوچولو می خواست از خدا به خاطر همه زیبایی هایی که خلق کرده تشکر کند؛ اما نمی دانست چطور. کلاغ پیشنهاد کرد که خرس برای خدا کلوچه بپزد. اما ...
نویسنده: کلر ژوبرت
خرگوش مادر پس از به دنیا آمدن بچه هایش متوجه می شود که یکی از آن ها به دنیا نیامده. خرگوش پدر به دنبال راکن پیر و جهان دیده می رود و از او کمک می خواهد ...
نویسنده: لورین لیدی
در دنیای هیولاها هم کارهای زیادی می توان با پول انجام داد. خرید لباس و آب نبات، پس انداز و سرمایه گذاری و حتی کمک به دیگران ...
نویسنده: ماریو راموس
بعد از تاجگذاری، لئو تغییر کرد. او هر روز قانونی از خود در می آورد. یک روز حتی پرواز پرنده ها را ممنوع اعلام کرد. اما مادر گیلی که جوجه اش را با عشق و محبت بسیار بزرگ می کرد، فراموش کرد بال های او را بشکند.
نویسنده: روزمری ولز
مکس لباسی با عکس اژدها می خواهد ولی بیشتر از پیراهن به یک شلوار نو نیاز دارد. حالا که پول برای خرید هر دو کالا کافی نیست، مکس دست به انتخاب می زند. اما انتخاب او کدام است؟ نیازش یا خواسته اش؟
نویسنده: توربیون اگنر
دو موجود کوچولو به نام های قرمز و مشکی در دندان پسری خانه کرده بودند. تا اینکه یک روز...
نویسنده: مگان مک دونالد
جودی تصمیم گرفته که در آینده دکتر شود. از خوش شانسی اش، معلم علوم از بچه ها می خواهد که هر کس درباره بخشی از بدن انسان تحقیق کند. اما دردسر از جایی شروع می شود که جودی تصمیم می گیرد تحقیق خود را با یک عمل شروع کند...
نویسنده: مگان مک دونالد
جسیکا، همکلاسی جودی در مسابقه مقام اول را به دست می آورد و عکسش هم در روزنامه محلی چاپ می شود. جودی هم به فکر می افتد که کاری کند تا مشهور شود و عکسش را در همه روزنامه ها چاپ کنند.
نویسنده: ملیسا ایوای
من و بابا یک عالمه سبزی از باغچه می کنیم، می شوییم و خرد می کنیم. بعد مایه پیتزا و خمیر را آماده می کنیم. حالا وقتش رسیده با همه این ها یک پیتزای خوش مزه درست کنیم!
نویسنده: دوریناک لیزو گیلمور
کرا کوچولو عاشق آشپزی است و دلش می خواهد توی آشپزخانه به مامانش کمک کند، اما همیشه خواهرها و برادرش به مامان کمک می کنند. امروز که همه از خانه رفته اند بیرون، نوبت کراست که توی آشپزخانه خودی نشان بدهد.
نویسنده: پل فلایشمن
هر چیزی دلت می خواهد انتخاب کن تا قصه اش را برایت بگویم.
نویسنده: پل فلیش من
وقتی کشاورز مجبور شد حیوانات مورد علاقه اش را بفروشد، پرچین را به شکل آن ها درآورد و گوش سپردن به ندای قلبی را به فرزندان خود آموخت.
نویسنده: کتی هادسن
خرس دوست ندارد خرس باشد. تا اینکه روزی چشمش به دسته ای جوجه اردک می افتد و تصمیم می گیرد اردک شود. اما اردک شدن کار آسانی نیست.
نویسنده: سالینا یون
کنجکاوی پنگوئن درباره پاییز باعث می شود به مزرعه ای دورافتاده سفر کند. او در بازگشت به خانه، راهی جالب و هیجان انگیز پیدا می کند تا شادی اش از دیدن پاییز را با عزیزترین شخص زندگی اش تقسیم کند.
نویسنده: سوزان ورد
اگر آن روز از همان اول اتفاق های دیگری می افتاد، شاید امروز داستان ما را کسی نمی شنید.
نویسنده: اد یانگ
روزی از روزها هفت موش نابینا کنار برکه چیز عجیب و غریبی پیدا می کنند. یکی یکی جلو می روند تا سر و گوشی آب بدهند اما هر کدام از موش ها که برمی گردد نظری می دهد که با نظر بقیه فرق دارد ...
نویسنده: جی فلک
تیلی خانم فکر می کند فیل دیگری دیده. یعنی او یک دوست جدید است؟ آقا تانکه فکر می کند تانک دیگری دیده. یعنی او دشمن است؟ وقتی آن ها همدیگر را می بینند چه اتفاقی می افتد؟
نویسنده: ویکتوریا ترنبول
پاندورا تک و تنها در سرزمینی خاکستری زندگی می کرد. تا اینکه یک روز پرنده ای به مهمانی اش آمد.
نویسنده: جسیکا اسکات کرین
نویسنده: لوری نیکلز
این افراست. او عاشق درختان، فصل ها و خواهر کوچولو هاست.
نویسنده: کریس ریدل
وقتی وندل نسخه نهایی ربات نظافتچی را که مدام کار می کند، می سازد. جنگ بین موش و ماشین شروع می شود. آیا وندل می تواند کارگاهش را پس بگیرد؟
نویسنده: آلیس همینگ
سنجاب کوچولو گیج شده است! تا دیروز یک عالمه برگ زیبا روی درختش بود، اما امروز چی؟ یعنی چه اتفاقی افتاده؟
چه کسی برگ های من را برداشته؟
نویسنده: اسون نورد کوییست
پتسون از این که هر روز سر ساعت چهار صبح با صدای بپر بپر فیندوس روی تختش بیدار شود خسته شده. او به فیندوس می گوید اگر باز هم این کار را تکرار کند، باید به جای دیگری برود. بالاخ ه فیندوس وسایلش را جمع می کند و به یک اتاقک قدیمی کنار باغچه می رود. اما تنهایی برای هر دو آن ها خسته کننده است ...
نویسنده: جف برامبو
پیرزن دانا و سخاوتمندی زیباترین لحاف های دنیا را می دوزد. او لحاف های زیبایش را به فقیران و نیازمندان می بخشد تا خود را با آن گرم کنند. روزی پادشاه طمع کار و حریص تصمیم می گیرد که یکی از زیباترین لحاف های پیرزن را از آن خود کند. اما ...
نویسنده: بریتا تکنت راپ
موش کوچولویی سوال خیلی بزرگی دارد و مدام از پدرش، عنکبوت کوچک، موش بزرگ، اسب، مرغ دریایی و نهنگ می پرسد که دنیا چقدر بزرگ است؟
نویسنده: استیو اسمال
روزی روزگاری اردکی بود که اصلا از آب خوشش نمی آمد. تا این که در یک شب طوفانی سقف اتاق گرم و خشک اردک سوراخ شد و مهمانی ناخوانده جلویش سبز شد ...
اردکی که اب را دوست نداشت
نویسنده: کاترین کیو
یک چیز دیگر سعی می کند شبیه دیگران باشد، اما هر کاری می کند، متفاوت بودنش با دیگران آشکارتر می شود تا اینکه ...
نویسنده: شرلی هیوز
دیو عروسک محبوبش، داگر را گم می کند و خیلی ناراحت می شود. یکی دو روز بعد، در نمایشگاه تابستانی مدرسه چشمش به آن می افتد. ولی تا می آید پول تهیه کند، بچه دیگری آن را می خرد ...
نویسنده: امیلی هاورث بوث
روزی روزگادی گروهی از دوستان دنبال جایی برای زندگی می گشتند. آن ها در یک جنگل دست نخورده ساکن شدند. اما طولی نکشید که شروع کردند به بریدن درخت ها تا آتش درست کنند و خانه و سرپناه بسازند...
نویسنده: اولف لفگرن
ماجراهای لودی، لودی و دوستانش در پارک چه می کنند؟
نویسنده: باربارا سانتوچی
آنا آواز ذرت ها را که شبیه صدای خش دار و گرفته پدربزرگ است دوست دارد. بابابزرگ از دنیا می رود و آنا به یاد می آورد به بابابزرگ قول داده دانه های ذرتی را که از مزرعه آورده اند دوباره بکارد. اما ...
نویسنده: پل فلیش من
وسلی با تمدن اطرافش میانه خوبی ندارد. به همین دلیل هم وقتی می خواهد برنامه ای برای تعطیلات تابستانی خود انتخاب کند، فکر فوق العاده ای به ذهنش می رسد. او تصمیم می گیرد تمدنی به فکر و سلیقه خودش، در حیاط پشت خانه بنا کند.
نویسنده: مو ویلمس
فیگی می خواهد فیلی را غافلگیر کند، ولی فیلی باید صبر کند... خیلی صبر کند... خیلی خیلی صبر کند... اصلا غافلگیر شدن این همه ارزش دارد؟
داستان های فیلی و فیگی، چرا صبر کنم؟
نویسنده: النور می
چاله های آب یخ بسته اند و آلبرت از خوشحالی روی پایش بند نیست و دلش می خواهد با مکش ها روی یخ اسکیت بازی کند!
ریاضی با موشی موش های اسکیت باز...۳
نویسنده: مو ویلمس
فیلی و فیگی آماده ی آماده هستند بروند بیرون بازی کنند. ولی یکهو باران می گیرد! حالا واقعا بازیشان خراب می شود؟
داستان های فیلی و فیگی، بپر بپر زیر باران!
نویسنده: مو ویلمس
مار می خواهد با فیلی و فیگی بازی کند. ولی ... مگر لازم نیست برای بازی "دستش ده" دست داشته باشیم؟
داستان های فیلی و فیگی، من هم بازی؟
نویسنده: اریک کارل
موش کوچولو تنهاست و آرزویی ندارد جز پیدا کردن دوست...
موش کوچولو در جستجوی دوست
نویسنده: اورسولا دوبوسارسکی
در خانه اریک فیل های زیادی زندگی می کردند. در اتاق نشیمن، در آشپزخانه، در اتاق خواب و حتی در تخت خوابش. اریک عاشق تک تک آن هاست. بنابراین، وقتی مامانش می گوید که فیل ها باید از خانه بروند، اریک با هوشیاری یک راه حل برای مشکل خیلی بزرگ پیدا می کند...
نویسنده: مت دلاپنا
هر یکشنبه بعد از کلیسا، چارلی و مادربزرگش سوار اتوبوسی می شوند که تا پایین شهر می رود، ولی امروز چارلی به سرش زده که چرا آن ها مثل دوستش ماشین ندارند؟
نویسنده: آنی سیلوسترو
داستانی درباره زمانی که کنار بهترین دوستانت هستی
باشگاه کتاب خوانی بانی به مدرسه می رود
نویسنده: اریک باتو
موش سبز کوچکی می خواهد دوست پیدا کند. او به هر حیوان سبزی که می رسد، درخواست دوستی می دهد تا بالاخره با بچه فیلی دوست می شود که شبیه او نیست...
نویسنده: فرشته طائرپور
بعد از هفته ها انتظار، بالاخره پدر احمد به او گفت که صبح جعه او را همراه خود به کوه می برد. احمد هم خودش را برای ساعت شش صبح جمعه آماده کرده بود. اما انگار ساعت دیواری تنبل شده بود و به کندی کار می کرد...
نویسنده: ماری-لوئیز فیترپاتریک
ایزی از مه می ترسید، از سایه، از عنکبوت، حتی از دوستی با دیگران! ولی دوست عروسکی او راسو هرگز نمی ترسد...
نویسنده: پاملا آلن
مادر الکساندر کواک کواک کنان گفت: " از هم جدا نشوید، مراقب باشید." اما الکساندر دور شد. او با فاصله از هه، سر به هوا بال بال زنان می رفت تا اینکه ...
روزی که الکساندر به گردش رفت
نویسنده: بنجی دیویس
تاد تقریبا کوچکترین قورباغه آبگیر بود. او هیچ وقت غول غولک را ندیده بود. بقیه می گفتند که این هیولای گنده ته آبگیر زندگی می کند؛ آنجا که تاریک و عمیق است. قورباغه ها یکی یکی غیبشان ی زد آخه آن ها کجا می رفتند؟
نویسنده: یویی مورالز
آقای لاغری به نام کالاورا ناگهان پشت در خانه مادربزرگ ظاهر می شود و از او می خواهد که فورا همراهش برود. اا مادربزرگ به او می گوید: " یک دقیقه صبر کن" چون...
نویسنده: کریستین جونز
هریسون خیلی به دیگران نزدیک می شود. موقع دست دادن مدام دستش را تکان می دهد. تازه، خیلی خیلی محکم بغل می کند. یک روز بابای هریسون به او شگردی یاد داد تا شاید این طوری دوستانش را کم تر به دردسر بیاندازد...
نویسنده: اما یارلت
ویکی تقریبا از همه چیز ی ترسد. اما از یک چیز بیشتر از همه می ترسد... تاریکی!
نویسنده: بابک صابری
کلاغ ها هم به سفر می روند؛ سفرهای کوتاه یا بلند کلاغ ها برای سفر کردن به چه چیزی نیاز دارند؟
نویسنده: کوئنتین بلیک
آنجلیکا اسپراکت یک عالمه جیب دارد! فکر می کنی چی توی جیب هایش نگه می دارد؟
نویسنده: سیمونا چیرائولو
فلیپه یک کاکتوس است. او روزی راه افتاد تا برای خود دوستی پیدا کند. اما...
نویسنده: پیر دلی
پسر کوچولوی گرسنه ای برای به دست آوردن نان مجبور می شود به سراغ آسیابان، کشاورز، اسب، زمین و رودخانه برود تا بتواند بعد از به دست آوردن آرد به سهم خود از نان برسد.
نویسنده: میری دلانسه
پسر کوچولو احساس کرد که از اعماق وجودش یک چیز وحشتناک بالا می آید، تا اینکه
نویسنده: جما مرینو
تینا کمی با بقیه گاوها فرق دارد. او عاشق ماجراجویی و رویاپردازی است و دوست دارد مدام چیزهای تازه یاد بگیرد.
گاوی که از درخت بالا می رفت
نویسنده: سوزان بارتون
هنگامی که پیپ با شنیدن صدای آواز زیبای پرندگان از خواب بیدار شد، با دنبال کردن نوای نت ها، به گروه سرود سپیده دم رسید...
نویسنده: جین چپمن
وقت خواب است. مامان بزرگ جغد کوچولو را توی لانه اش گذاشته تا بخوابد. اما جغد کوچولو اصلا خوابش نمی آید و هر بار به بهانه ای مامان بزرگ را به لانه اش می کشاند.
نویسنده: باربارا رید
نیب در ایستگاه متروی شهری زندگی می کند. موش ها اسم این ایستگاه را گذاشته اند: «شیرینی باران» هر شب موش های پیر قصه هایی از سرزمین افسانه ای «پایان تونل» برای بقیه موش ها تهریف می کنند. یک روز نیب راه می افتد تا به سرزمین «پایان تونل» برود...
نویسنده: هتر تکاوک
یک روز آقای مزرعه دار به مکس گفت: «مکس بلدی دزد بگیری؟» البته که مکس بلد بود. مکس می توانست هر چیزی را بگیرد! و این طوری شد که مکس راه افتاد تا دزد هویج ها، توت ها، لوبیاها و گیلاس ها را بگیرد.
نویسنده: النور می
آلبرت تصمیم گرفته توی جعبه ماسه بازی آدم ها برای خودش یک ساحل درست کند. اما یک مشکل وجود دارد. چطوری آب به ساحل بیاورد، آن هم با یک سطل کوچک؟
ریاضی با موشی، آب بازی در ساحل (4)
نویسنده: النور می
قرار است آلبرت برای اولین بار به مدرسه برود. او لحظه شماری می کند که زودتر شنبه شود و به مدرسه برود. اما خیلی زود متوجه می شود که مدرسه خیلی با خانه فرق دارد...
ریاضی با موشی، اولین روز مدرسه (5)
نویسنده: النور می
هوا بارانی است و آلبرت ناراحت است که نمی تواند برود بیرون بازی کند. مامان به آلبرت و وندا پیشنهاد می کند دوست هایشان را به خانه دعوت کنند...
ریاضی با موشی، موشی بیشتر، خانه شادتر (6)
نویسنده: دافنه اسکینز
آلبرت تصمیم می گیرد حواسش را جمع کند که یک وقت خواهر بزرگترش، واندا، بیشتر از او چیزی گیرش نیاید. این کار عادلانه است؟ برای همین آلبرت با دقت حساب همه چیز را نگه می دارد، اما نمی داند گاهی صفر بهتر از یک است.
ریاضی با موشی، مهمانی عصرانه آلبرت (10)
نویسنده: جنیفر داسلینگ
آلبرت توی حیاط آدم ها یک چیز قشنگ و محشر پیدا کرده! یک لنگه کفش کهنه! و این لنگه کفش جان می دهد برای اینکه باشگاه شود و آن ها بروند تویش و بازی کنند.
ریاضی با موشی، دوازده قدم آلبرت (11)
نویسنده: سالینا یون
پنگوئن بی صبرانه منتظر است تا کریسمس را با خانواده و دوستانش جشن بگیرد. اما گاهی همه چیز دقیقا طبق برنامه پیش نمی رود. این بار، پنگوئن جادوی کریسمس را جایی دور از انتظار پیدا می کند.
نویسنده: فرانسس ایتانی
هانا و لیزی دوست های صمیمی هستند. با هم به کودکستان می روند و توپ بازی و دوچرخه سواری می کنند. روزی، آن ها موقع توپ بازی دعوایشان می شود و با هم قهر می کنند...
نویسنده: رامونا بدسکو
اگر مثل پوملو یک فیل فیلسوف صورتی کوچولو بودی، با خرطوم درازت چه کار می کردی؟
نویسنده: پیتر اچ. رینولدز
بعضی ها تمبر پستی جمع می کنند، عده ای سکه و برخی هم آثار هنری. جرومی عاشق کلمات است. او کلمات را به شیوه خودش جمع آوری و دسته بندی می کند؛ کلماتی که دل های مردم دنیا را به هم نزدیک تر می کند و به آن ها قدرت می بخشد.
نویسنده: پیتر اچ. رینولدز
رامون عاشق نقاشی کشیدن است. همیشه و همه جا و از همه چیز نقاشی می کشد. تا این که روزی برادرش نقاشی اش را مسخره می کند. رامون دلسرد می شود و نقاشی کشیدن را کنار می گذارد تا اینکه ...
نویسنده: کارل لیندستروم
این داستان طرحی کودکانه از رابطه مقدس بین بشریت و همه موجودات زنده است.
نویسنده: مارلین بارنز
می دانستید ریاضی چقدر می تواند خوشمزه باشد؟! آقا و خانم آسایش یک مهمانی خانوادگی دارند. در حالی آقای آسایش مشغول درست کردن ماکارونی و کوفته قلقلی معروفش است، خانم آسایش میزها و صندلی ها را چنان می چیند که جا برای همه باشد.
ماکارونی و کوفته قلقلی برای همه!
نویسنده: آدام رابین
سنجاب های آتش پاره و گربه همسایه
نویسنده: الیور جفرز
لوبی ها به این معروفند که همگی عین هم هستند. تا این که روزی یکی از آن ها بلوز جدید قشنگی می بافد...
نویسنده: مندی راس
امروز سر دکتر دیزی خیلی شلوغ است. قلب همه باید معاینه شود. اما مثل ای که قلب یکی از مریض ها صدای عجیبی می دهد؛ صدایی مثل قلب یک موش!
نویسنده: مندی راس
امروز نوبت گردش علمی بچه هاست. آن ها قرار است به دیدن قصر ملکه کلارا بروند و برای همین خوشحالند. اما خانم معلم آن قدر حواسش به بچه هاست که اصلا متوجه نمی شود چه موقع در زندان بسته می شود؟
نویسنده: رونه رندل
وقتی پرستار پنی صدای آژیر آمبولانس را می شنود، می رود ببیند این دفعه چه کسی را آورده اند؟ وای! این بیلی بناست؟ یعنی چه بلایی سرش آمده؟
نویسنده: مندی راس
دیک امروز به طرف مزرعه مک می رود تا او گاوش را معاینه کند. مومو چند روز است که غذا نمی خورد، اما وای! مثل اینکه مومو از شکاف حصار مزرعه فرار کرده ...
نویسنده: مندی راس
اشلی آتش نشان از تختش بیرون می پرد. عجب توفانی!زنگ خطر به صدا در می آید. وقت را نباید تلف کرد. اما آیا اشلی آتش نشان می تواند زود خودش را به محل حادثه برساند؟
نویسنده: مندی راس
یک روز قبل از برپایی نمایشگاه، خانم داگزبری سگش را گم می کند. پلی پلیس باید به او کمک کند. اما مثل این که سگ خانم داگزبری هم قرار است به فرد دیگری کمک کند...
نویسنده: مندی راس
بیلی بنا در حال ساختن خانه خانم داگزبری است. دیگر چیزی نمانده. خانم داگزبری خیلی خوشحال است. اما چرا سگش عصبانی است و این همه پارس می کند؟
نویسنده: رونه رندل
انگار گربه مزرعه پگی گم شده است. وقتی مک مزرعه دار با سگ گله اش به دنبال پگی می گردند، از بالای علوفه ها صدای عجیبی می شنوند...
نویسنده: مندی راس
وقتی رالف بسته را از ایستگاه راه آهن می گیرد، اصلا فکرش را نمی کند که توی راه این همه اتفاق برایش بیفتد. حالا او باید به پلیس کمک کند یا بسته را به موقع تحویل دهد؟
نویسنده: کلر ژوبرت
یک روز خوب که موش کوچولو خیلی دل تنگ بود، رفت بالای یک تپه، دعا کرد و به خدا گفت: «خدای مهربانم، ببین که چقدر تنهایم! یک مادربزرگ خوب برایم می فرستی؟» بعد کنار بوته ای نشست و منتظر ماند.
نویسنده: سو هندرا و پاول لینت
سیمون یک لنگه جوراب راه راه است. یک لنگه جوراب تنها. برای همین کسی برای پوشیدن انتخابش نمی کند.او هم دلش می خواهد از کشو بیرون بیاید و مثل بقیه جوراب ها خوش بگذراند. بنابراین تصمیم می گیرد دنبال جفت بگردد.
نویسنده: جین ریگان
مواظبت از مامان بزرگ ها آن قدرها هم که به نظر می رسد سخت نیست، فقط کافیست بلد باشی کاری کنی که هم به آن ها خوش بگذرد و هم به خودت.
مواظبت از مامان بزرگشیطون
نویسنده: جوری جان
زرافه فکر می کند گردنش بلند و بی مصرف است. من که اینطور فکر نمی کنم.
نویسنده: پولت بورژوا
فرانکلین به خوبی و خوشی زندگی می کرد و دوستان زیادی داشت. هیچ وقت به فکر پیدا کردن دوستی جدید نبود، تا اینکه یک روز خانواده جدیدی از سرزمین های شمال به محله آن ها اسباب کشی کردند...
نویسنده: پولت بورژوا
فرانکلین می خواهد مثل قهرمان ها رفتار کند. او دست به کار می شود تا مثل داینارو یک قهرمان واقعی شود اما ...
نویسنده: پولت بورژوا
فرانکلین خواهر کوچولویش را خیلی دوست دارد و همیشه با او بازی می کند. آن ها دوست دارند با هم بازی کنند. اما آیا فرانکلین دوست دارد برادر بزرگ تر باشد؟ آیا فرانکلین اجازه می دهد که خواهرش با اسباب بازی هایش بازی کند؟
فرانکلین و خواهر کوچولویش
نویسنده: دیوید کالی
می دانی این کتاب چه روزی به دردت می خورد؟ روزی که دیر به مدرسه برسی و هیچ بهانهی خوبی هم نداشته باشی.
نویسنده: دیوید کالی
می دانی برای پیدا کردن گنج باید چه کار کنی؟ اول باید این کتاب را باز کنی و نقشه گنج را از توی بطری بیرون بیاوری. بعد دنبال زاغی بروی و ...
ماجرای باور نکردنی تابستان من...
نویسنده: دیوید کالی
بچه های کلاس برای گردش علمی به موزه رفته اند. هنری دیر می رسد و نقشه می کشد میان بر بزند اما مگر می شود؟...
نویسنده: شنون هیل
قرار است شاهزاده ماگنولیا با شاهزاده گل عطسه صبحانه بخورد که دیلینگ دیلینگ زنگ خطر هیولا به صدا در می آید...
شاهزاده سیاه پوش(خرگوش های بزخور)
نویسنده: گریس لین
ماه از آسمان دهکده گم شده است. اما غیر از رندی هیچ کس به این موضوع اهمیت نمی دهد. پسر جوان از خانه فرار کرده و خدمتکار مهمانخانه دهکده است.
نویسنده: نیل گی من
نترس! دوختن دکمه روی چشم هایت اصلا درد ندارد! کورالین در خانه جدید، در اسرارآمیزی پیدا می کند. آن سوی در، آپارتمانی است درست مثل آپارتمان خودشان ولی با همه چیزهایی که او همیشه در آرزویش بوده است. کورالین تازه می فهمد در چه تله ای گرفتار شده است...
نویسنده: رولد دال
بالاخره کارخانه مشهور شکلات سازی ویلی وانکا باز می شود! اما فقط پنج بچه خوش شانس اجازه دارند وارد این کارخانه عجیب و غریب شوند...
چارلی و کارخانه شکلات سازی
نویسنده: گراهام آنابل
ارنستو عاشق دیدن عجایب آسمان است؛ به خاطر همین هم تصمیم می گیرد به جاهای مختلف دنیا سفر کند. برعکس ارنستو پیتر دوست دارد روی درخت بنشیند و از جایش تکان نخورد...
پیتر و ارنستو 1(داستان دو تنبل)
نویسنده: الکساندر مک کال اسمیت
جایزه کثیف ترین شهر را به کدام شهر داده اند؟ در شهری که بیلی در آن زندگی می کند، بیلی به فکر جمع آوری کاغذهای باطله می افتد. بعد او و خواهرش فکرهایشان را روی هم می ریزند و با کمک همدیگر قوطی های کنسرو را جمع آوری می کنند...
نویسنده: کیت پنکهرست
هیچ معمایی خیلی پیچیده و هیچ مشکلی حل نشدنی نیست. اما آیا می توان فهمید چه اتفاقی برای آشپز مورد علاقه دختران مرموز افتاده است؟
ماجراهای کارآگاه ماریلا آشپز غیب شده
نویسنده: دن گاتمن
ما می خواهیم مهارت مان در فوتبال و بسکتبال را به رخ معلم ورزش مان بکشیم. اما انگار از این جور بازی ها خبری نیست. خانم لیزار خیال دارد به ما تردستی با روسری و نگه داشتن پر روی انگشت یاد بدهد!
خانم لیزار ما را گذاشته سر کار
نویسنده: دن گاتمن
خانم دانته، کتاب دار جدید ما، یک قابلمه گذاشته روی سرش و آمده مدرسه! یک روز فکر می کند رئیس جمهور است! روز بعد فکر می کند گاوچران است! و از همه بدتر اینکه خودش هم نمی خواهد قبول کند که قاتی کرده!
خانم دانته ما را دست انداخته
نویسنده: دن گاتمن
خانم اسپاک، ناظم مدرسه، بهترین شکلات های دنیا را دارد. ولی مردم می گویند که او جادوگر است و شبح شوهرش در خانه پرسه می زند. حالا می ارزد که ما بچه ها برای گرفتن شکلات توی تاریکی شب به خانه اش برویم؟
نویسنده: دن گاتمن
قرار است برای گردش علمی، برویم موزه و شب آن جا بخوابیم. وقتی خانم مارکوزه عجیب و غریب که راهنمای موزه است، می گوید که اسکلت دایناسورها نیمه های شب جان می گیرند، باید چه کار کرد؟
خانم مارکوزه راهنمای موزه
نویسنده: دن گاتمن
آقای میچل آزمایش هایی عجیب و غریب انجام می دهد و مثل دیوانه ها می خندد. تازه ماشینی اختراع کرده که با سیب زمینی کار می کند! حالا بشنوید که ایشان می خواهد اختیار جهان را به دست بگیرد. تعجب می کنید؟
آقای میچل دانشمند خل و چل
نویسنده: میشائیل انده
نوربرت خرگردن عقل و شعور درست و حسابی ندارد. در عوض تا دلتان بخواهد پر زور است و هیچ کس حریف هیکل قوی اش نمی شود. تازه به خلاف بیشتر کرگدن ها دو تا شاخ دارد با کلی سپر و خلاصه آن قدر ترسناک است که حتی شیرها و فیل ها را هم فراری می دهد. اما حالا پرنده ای کوچولو و شجاع پیدا شده که می خواهد نوربرت را سر جایش بنشاند...
نویسنده: کیت پنکهرست
هیچ معمایی خیلی پیچیده و هیچ مشکلی حل نشدنی نیست. اما اگر می خواهی کارآگاهی حرفه ای شوی، باید حسابی حواست را جمع کنی تا بتوانی خیلی به موقع مچ گربه دزدی که تمام گربه های پادلفورد را دزدیده، بگیری...
ماجراهای کارآگاه ماریلا(فاجعه پیشی)
نویسنده: بورلی کلی یری
رامونا باید با خیلی چیزها کنار بیاید. اول از همه با تنها خوابیدن در اتاق خواب جدید و ترسناکش. بعد با شغل جدید مادر و از همه مهم تر، با معلم جدیدی که اصلا نمی خواهد بفهمد رامونای کوچولو دارد برای بزرگ شدن این همه تلاش می کند...
نویسنده: میشائیل انده
لنا خیلی دوست داشتنی است؛ البته فقط وقت هایی که مامان و بابایش سر به راه اند و هر کاری که او می خواهد برایش انجام می دهند. ولی خب متاسفانه، خیلی کم پیش می آید که مامان و بابای لنا به حرفش گوش کنند.
نویسنده: جانی رداری
این یک کتاب معمولی نیست؛ زیرا هر قصه آن دارای سه پایان است.
نویسنده: بن کلانتون
ناروال کره بادم زمینی و ژلی
نویسنده: تیلده میشلز
از وقتی کامیون های زباله بر در شهر شروع به کار کردند، دیگر کسی به کارلینه اشغال جمع کن نیاز نداشت. امیل به او یک مرغابی داد، مرغابی لاغر و بیمار بود، اما کارلینه از مرغابی مراقبت کرد و به او غذای خوب داد. تا اینکه یک روز همه چیز در خانه تمام شد اما...
نویسنده: وو شیانگ مین
دانش آموز جدیدی به کلاس قاب بالان (سوسک های سخت پوست) اضافه شده است؛ عنکبوت گرگی001، او هشت دست و پا دارد و برعکس قاب بالان، قاب و چشم مرکبی ندارد، اما او مورد احترام تمامی بچه های کلاس است. چه کسی هم میزی عنکبوت گرگی001 خواهد شد؟
نویسنده: وو شیانگ مین
سوسک گوزنی کلاس بلاخره حریف خودش را پیدا کرد. بله، دانش آموز تازه واردی که خیلی قوی است و تا حالا دو بار سوسک گوزنی را کله پا کرده، البته کاملا اتفاقی!
نویسنده: راب لویس
در یک صبح قشنگ بهاری، فرفری به دنیا آمد. در طول آن سال، همه گوسفندها بزرگ شدند، اما فرفری همان قد که بود ماند. گوسفندهای دیگر او را مسخره می کردند تا اینکه فرفری تصمیم گرفت بزرگ شود. اما چگونه؟
نویسنده: آنتونی براون
هانا گوریل ها را دوست داشت و خیلی دلش می خواست یک گوریل واقعی ببیند. متاسفانه پدرش همیشه یا خیلی کار داشت، یا خیلی خسته بود و نمی توانست او را به باغ وحش ببرد. اما شب تولد هانا اتفاق خیلی عجیبی افتاد.
نویسنده: اولف لف گرن
ماجراهای لودی(خرسی بازیگوش لودی کجاست؟)
نویسنده: کارن کایل پاتریک و لوییز راموس
تا به حال از دوستی مداد و ماژیک ها چیزی شنیده ای؟ یک ماژیک بنفش بود توی جعبه ماژیک ها و یک مداد هم بود. روزی روزگاری آن ها به هم رسیدند و دوستان راست راستکی هم شدند! می خواهی بدانی چطوری؟
نویسنده: جبارباغچه بان
یک روز تعطیل، بچه های فامیل به خانه پدربزرگ رفتند تا برف بازی کنند. همه به کمک هم یک آدم برفی بزرگ درست کردند، شکل پدربزرگ. آدم برفی فقط نمی توانست راه برود و حرف بزند. روز بعد، آفتاب، آدم برفی را آب کرد ولی...ماندن یاد وخاطره عزیزان
نویسنده: مری لوگ
دختر کوچولو دوست ندارد بخوابد. او هر شب می گوید: «من خوابم نمی آید؟» اما یک شب وقتی می پرسد:«مگر همه موجودات دنیا می خوابند؟» مامان و بابا داستان گربه ها و خفاش ها و ببرها و یک عالمه حیوان های دیگر را برایش تعریف می کنند...
نویسنده: مو ویلمس
همه شهر عاشق ادوینا بودند. همه به جز رجینالد ون هوبی دوبی. رجینالد می دانست که دایناسورها مدت هاست منقرض شده اند و حاضر بود این را به همه اثبات کند. اما آیا کسی پیدا می شد که به حرف های رجینالد گوش کند؟
ادوینا دایناسوری که خبر نداشت منقرض شده
نویسنده: کورالی بیکفورد-اسمیت
روزی روزگاری روباهی در اعماق جنگل زندگی می کرد. تا آن جایی که به خاطر داشت تنها همدم او ستاره بود که شب ها راه های جنگل را برایش روشن می کرد، اما یکی از شب ها از ستاره خبری نشد...
نویسنده: باب هارتمن
داستان این کتاب درباره سفر پرماجرای یک مرغ است. ماجرا از آنجا آغاز می شود که پیرمردی فقیر و مهربان، مرغی را به عنوان هدیه دریافت می کند. اما او ترجیح می دهد آن را به دوستش که نیازمندتر از خودش است ببخشد...
نویسنده: کیمیکو ساکایی
به طرف من برگشت و با عصبانیت داد کشید: «من مادربزرگ نیستم!» اگر او مادربزرگ نبود پس کی بود؟ چرا می گفت مادربزرگ نیستم؟ چرا می گفت باید به خانه برگردد. چرا برایم دردسر درست می کرد؟
نویسنده: جرالد مک درموت
آنانسی عنکبوتی بامزه و ناقلا و حقه بازی عاقل و دوست داشتنی است که بر دشمنان قوی تر از خودش پیروز می شود.
آنانسی افسانه ای از مردم آشانتی
نویسنده: نیره توکلی
بعد از چند ماه بالاخره یک روز پدر، مادر را به بیمارستان برد. مادر دو روز در بیمارستان ماند. احمد خیلی دلش برای مادرش تنگ شده بود تا اینکه...
نویسنده: حون شون تائو
روزی مادر برای دو پسرش یک جعبه مدادرنگی خرید. برادرها مدادهای رنگی را بین خود تقسیم کردند و مشغول نقاشی شدند؛ اما هر نقاشی که می کشیدند با واقعیت فرق داشت. بالاخره فکر خوبی به ذهن آن ها رسید و تصمیم گرفتند...
نویسنده: جین ریگان
مواظبت از بابابزرگ ها آن قدرها هم که به نظر می رسد سخت نیست؛ فقط کافیست بلد باشی کاری کنی که هم به آن ها خوش بگذرد و هم به خودت.
نویسنده: جان ایجی
وسط این کتاب یک دیوار است. هدف دیوار این است که از این طرف کتاب محافظت کند تا آن طرف کتاب بلایی سرش نیاورد. البته شاید!
وسط این کتاب یک دیوار است.
نویسنده: باب گراهام
پرنده ای با برخورد به شیشه های بلندترین ساختمان شهر مجروح می شود و کسی جز یک پسر بچه مهربان، متوجه افتادن و مجروح شدن این کبوتر نمی شود. پسرک پرنده را به خانه می برد...
چگونه می توان بال شکسته ای را درمان کرد؟
نویسنده: علی خدایی
یک داستان تصویری خوب و زیبا از کوهنوردی موش موشک و دوستش...
نویسنده: بریجیت ونینگر
یک روز گرم تابستان بود. نارنجی و دوستش گوش سیاه در حال بازی بودند که دعوایشان شد. آن ها قهر کردند و ...
نویسنده: فرانک اش
بچه خرس عادت نداشت توی غار بخوابد. برای همین، از مادرش پرسید:« مگر نمی شود مثل همیشه زیر آسمان بخوابیم؟» مادرش جواب داد:«نه، زمستان تازه شروع شده. هوا دارد خیلی سرد می شود و دیگر نمی شود در هوای آزاد خوابید.» بچه خرس خوابش نمی برد و مدام بهانه می گرفت. مامان خرسه سعی کرد کاری کند که بچه اش راحت و آسوده به خواب رود. اما...
نویسنده: ارسلا دوبوسارسکی
خرس بزرگ و خرگوش کوچولو، از تالاپ ترسناک می ترسند و فرار می کنند. اما تالاپ ترسناک کیست و کجا پنهان شده است؟
نویسنده: یوتا لانگرویتر
برایدن خرگوشه بد اخلاق و اخموست. دوستش لنا با خواهران برایدن، بازی های لوس و بی مزه ای می کنند و او را تنها گذاشته اند. کمی بعد، برایدن متوجه می شود که طوفانی در راه است. او می داند که خواهرانش، مینی و میلی، از رعد و برق می ترسند...
نویسنده: جما مرینو
همه می دانند که تمساح ها عاشق آب هستند. اما خب، شاید همیشه اینطوری نباشد...
تمساحی که از آب بازی خوشش نمی آمد
نویسنده: جد آدامسون
برنارد شبیه پرنده های معمولی نیست. خودش هم تا وقتی جوجه تر بود اصلا خبر نداشت. یک روز که دوستانش پرواز کردند، او هم بال هایش را باز کرد اما اتفاق عجیبی افتاد.
نویسنده: ریچل برایت
بعضی وقت ها یک تغییر کوچک می تواند تو را وارد دنیای بزرگ تری کند. "کوین" کوالایی است که عادت دارد هر روزش را تنهایی بگذراند و دنیایش امن و بی خطر باشد اما اتفاقاتی می افتد که او باید در زندگی اش تغییراتی بدهد...
نویسنده: کوبی یامادا
چه کار می کنی با یک فک نو؟
نویسنده: ماریان دوبو
اقا موش پستچی به تعطیلات می رود
نویسنده: مرجان فولادوند
زنده باد حسودها، بدجنسها و بیمعرفتها
نویسنده: فریبا کلهر
وقتی طوطیها قاطی میکنند
نویسنده: الستر هامفریز
پسری که دور دنیا را رکاب زد
نویسنده: کریس ریدل
اتولین و آقای مونرو گمشده
نویسنده: جرونیمو استیلتن
ماکاموشی1-چشم زمردین، جواهر گمشده
نویسنده: رتراوت سوزانه برنر
نویسنده: مگان مک دونالد
جودی آینده را پیشگویی میکند
نویسنده: اما چیچستر کلارک
حالا نشانت میدهم کانگوروی آبی
نویسنده: شهرام شفیعی
قصههای من و بچههام-مورچه
نویسنده: اریش ازر
قصههای من و بابام-شوخیها و مهربانیها
نویسنده: اریش ازر
قصههای من و بابام-بابای خوب من
نویسنده: کلاوس هاگروپ
دختری که میخواست کتابها را نجات دهد
نویسنده: طاهره ایبد
چگونه بچههای بیتربیت را تربیت کنیم
نویسنده: ایزابل کمپوی، ترزا هاول
نویسنده: رتراوت سوزانه برنر
باز هم کالی و مامان و بابا