فرانکلین به خوبی و خوشی زندگی می کرد و دوستان زیادی داشت. هیچ وقت به فکر پیدا کردن دوستی جدید نبود، تا اینکه یک روز خانواده جدیدی از سرزمین های شمال به محله آن ها اسباب کشی کردند...